برشی از کتاب «بیقرار» | امام را ندید
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، کتاب بیقرار، خاطرههایی از سردار شهید «حجتالله صنعتکارآهنگریفرد» است که نخستین بار سال ۱۳۸۳ در یکصد و ۴۰ صفحه با تیراژ ۲ هزار نسخه به چاپ رسیده است.
کتاب فوق حاصل تلاش عاشقانه جمعآوری بیش از ۲۰۰ خاطره سبز است. خاطرات تلخ و شیرینی که تلاش شده تا بدون هیچ دخل و تصرفی عینا بیان شود. خاطرات واقعی که بیانگر ابعاد مختلف زندگانی این شهید مهربان بیادعاست و حتی خاطراتش در این کتاب دستهبندی نشده تا همانگونه که هست و باید باشد، خوانده شود.
این کتاب، مجموعه خاطراتی است که یاران، همرزمان و بستگان این شهید بزرگوار در وصف روزهای به یاد ماندنی با او مطرح کردند، را در دل خود جای داده است. کتاب فوق به کوشش حسن شکیبزاده گردآوری و با همکاری و حمایت بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین منتشر شده است.
خاطرات این شهید بزرگوار با عنوانهایی از جمله تنها، داوطلب، افسوس، نماز شهدا، رویای واقعی، ازدواج، سرگذشت گذشتن از سر، مقاومت تا شهادت، شرمسار، دید و بازدید، نه این، نه آن، خبر شهادت، خلوتگه عشاق، تنگنا، مسح سر، تزریق شادی و سراکیپ در این کتاب آمده است.
همچنین در بخشی از خاطرات شهید حجتالله صنعتکار آهنگریفرد از زبان رقیه صنعتکار خواهر شهید در این کتاب آمده است: «یک روز که آمده بود خانه ما گفت: خوش به حال آنهایی که رفتند و امام را ندیدند. ما که رفتیم، ولی موفق نشدیم او را ببینیم. لیاقتش را نداشتیم. بعضی وقتها میگفت: اگر امام را میخواهی ببین امام چه میخواهد؟ راهش را ادامه بده! ...»
در بخشی از مقدمه کتاب یاد شده آمده است: «.. آنر وزها آنقدر شهید میآوردند که اصلا یادن نیست خبر شهادت حجت را چگونه دریافت کردم؛ اما فقط یادم هست که بلافاصله به سردخانه رفتم. سید بزرگوار فخار هم با من بود، درب سردخانه را باز کردیم و پیکر مطهرش را بیرون آوردیم. پرده رویش را کنار زدم، سر به تن نداشت. سردار بیسر بود. بعد از تن بیسر او مشت گره کردهاش جلب توجه کرد. چقدر زیبا بود و باصلابت! ...»